سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :7
بازدید دیروز :6
کل بازدید :171141
تعداد کل یاداشته ها : 180
103/2/4
1:39 ع
موسیقی

 

این روزها همه چیز برای من خسته کننده شده است. صبح ها دیر پا می شم ، دیر میام خونه و شب ها دیر می خوابم. و پشت هم سیگار

این تنها چیزیه که هنوز می خوام. کمی شلخته هم شده ام. بلکه بیشتر. 

چیزی توجه من رو به خودش جلب نمی کنه. به غیر از آینه قدی که روی در کمد مدام ایستاده. گرچه این روز ها دل و دماغ خودنمایی در آینه را ندارم ولی ظاهرا امشب برایم حکایت جدیدی داره. 

تازه امدم خانه و کتم را روی دسته صندلی کنار آینه قدی می اندازم و توجهم به خودم در آینه قدی جلب می شه. 

یک مرد 34 ساله با ظاهری اداری و نسبتا شیک. بهم میاد که مدیر باشم . یک مدیر جوان و موفق با موهای کوتاه و مرتب. اندامی متناسب بدون افتادگی شانه ها و برآمدگی شکم. چشم های گود افتاده که دلش عینک می خواد. خوشحال به نظر نمی رسم. حتی صاف هم روبروی آینه قدی نایستاده ام. شانه چپم را مثل طلب کارها کمی جلو داده ام . طلب کاری ترسو که می ترسه آینه قدی هم یک مشت توی شکمش حواله کنه.

از حالت لب های نیمه بازم انگاری که می خواهم چیزی بگویم... : "خوب کردم، حقش بود"

ریش پرم نیز حکایتی تازه دارد. انگار وجودش لازمه آرامش هست. بدون این ریش شبیه بچه های در آستانه گریه هستم. شبیه یک احمق ترسو که بهش توهین شده . غرورش شکسته شده و بدتر از همه کودن و هالو فرض شده. این ریش آستری هست بروی خطوط یادگاری. یادگاری های بد و دردناک

نمی دانم خم شده ام یا نه ولی مسلما شکسته ام. وحالا اعاده حیثیت کردم مثل ترسویی که کتک بدی خورده و البته به نا حق و بعدش با یک میله از پشت و آنی توی سر طرف کوبیده.

حالا آینه ازش می پرسه که چرا؟... : "خوب کردم ، حقش بود"

افکار و خاطره ها واسطه گری می کنن که حالا کوتاه بیا. دنبالشون رو می گیرم و می خوام خاطرکی ، حسکی، چیزکی من رو متقاعد کنه که ناگهان صدایی مهیب در جواب هیچ فریاد می زند "نه"

آنقدر محکم و با اراده که کم مانده به جای خدا به او ایمان بیاورم. 

"نه" نیز مانند ریشم این روزها تنها پشتوانه و دلگرمی من هست. به مانند کودکی به آوای پدرانه "نه" اعتماد می کنم چرا که حس می کنم او دوباره بذر غرور در هم شکسته ام را بروی ویرانه های وجودم خواهد پاشید

و من بی صبرانه منتظر اولین جوانه های غرورم هستم. که دوباره برای من نقل کند که هنوز آنقدر می ارزی که سکه ات را به بهای وزین تر بخرند.

 


91/12/15::: 9:34 ص
نظر()
  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ پسرک خانه ای داشت بروی خر پشته