آدم ها ظرفیت محدود دارند و البته متغیر. متغیر نسبت به زمان ، مکان و منافع خودشان.
ظرفیت آزاد منشی ما رو شاید بشه همون عیار ما دانست.
از همون بدو تولد ، از همون بدو خلقت انسان ، یگانه امتحانی که نتیجه اش رو در دلمان انکار نکردیم و اون رو موجه نکردیم همین عیار آزاد منشی ، عیار جوان مردی ، عیار پایمردی و عیار حقیقت خواهی ماست
به یاد بیاریم وقتی که در بچه گی ناخنک های تابلومون را توی یخچال جلوی مامان انکار کردیم.
به یاد بیاریم وقتی که توی کلاس درس شیطنت کردیم و گفتیم "آقا به خدا ما نبودیم".
به یاد بیاریم وقتی که به خاطر یک مشت نخود و کشمش رفاقتمون رو به هم زدیم و رفتیم طرف اون یکی.
به یاد بیاریم وقتی که همگی با هم به یکی که تنها مانده بود خندیدیم.
به یاد بیاریم که اولین باری که واجد شرایط رای دادن شدیم ، رفتیم رای سفید انداختیم توی صندوق که نکنه دانشگاه قبول نشیم.
به یاد بیاریم که به نامزدمون گفتیم بخدا هیچ دختر دیگه به غیر تو ، تو زندگیم نبوده.
به یاد بیاریم که موقع مصاحبه ته ریش گذاشتیم و گفتیم " توی یک خانواده متوسط و مذهبی بزرگ شدم".ادامه مطلب...
همه ما گاهی اوغات به فلسفه زندگانی و ازل و ابد فکر می کنیم. این که چرا آفریده شدیم و آمدنمان بهر چه بود . و خلاصه اینکه بعدش چه می شود.
وقتی زیاد به این چیزها فکر می کنیم و به نتیجه قطعی نمی رسیم با خودمان می گوییم که خب حالا چطور باید زندگی کنیم؟.
چرا که همیشه سایه مرگ بر سر ما سایه انداخته و یقینا می دانیم که خواهیم مرد. اینجاست که انسان ها سه نوع استراتژی ادامه حیات را بر می گزینند.ادامه مطلب...
همیشه شنیدن این جمله مرا به فکر تعبیر آن می انداخت و سوالاتی در ذهنم ایجاد می شد که اگر چنین است چرا گرمای آن را احساس نمی کنیم؟ و اصولا کی به این عشق می رسیم ؟ و چرا بقیه عشق ها را که همه روزه احساس می کنیم عشق حقیقی نیستند؟.ادامه مطلب...
و آن گاه که آدم به زمین فرود آمد همه جا را تاریک یافت. و خدای خویش را خواند که این واقعه نمی شناسم و بر من حقیقت تاریکی را آشکار ساز.
خداوند دستور داد تا جام بلورین حقیقت را برای آدم ببرند. از قضا جام از دست پری لغزید و بر فرق آدم فرود آمد و او را بیهوش نقش زمین کرد. و جام ذره ذره گشت. آنچنان ذره ذره که به هر فرزند آدم به اندازه تمام ستاره ها سهم رسید. و ذرات در تمام کائنات و زمین پراکنده شد.
پس آدم به اذن خداوند به هوش آمد و هیچ تعجب نکرد از آن همه نور و روشنایی. انگار که جهل خود را فراموش کرده بود.
و فرزندان آدم به واسطه جهل پدر منحرف گشته و به دنبال تاریکی رفتند. و خداوند مجبور شد فانوس بدستان را رسالت دهد تا فرزندان آدم را از آن واقعه آگاه کنند. و آنها این چنین کردند. و حجت بر بشر تمام شد.
و حجت این بود که هر فرزند آدم سهم خویش از حقیقت را از لابلای تمام زمان ها و مکان ها بجوید .
و آن گاه که صبح می دمد.
و تن و جان تو خستگی از خود زدوده و آماده زندگی می گردد.
و تاریکی نهان شد و خورشید دمید و هوا کمی خنک گشت.
و خواب و رویا به پایان رسید.
و جان طلب قوت نمود.
آهسته...آهسته...
اهرمن را از خواب بیدار مکن و با خدای کوچک خویش برخیز.
چرا که درهای بهشت بر تو گشوده شد.
و خود را با یک لبخند تحسین کن.
و آواز بیداری سر ده و جنبشی کن و ناقوس امروز را بزن.
آنچنان که از دیروز خبر نداری و فردا را نمی شناسی.
چرا که گذشته مالامال از حسرت و اندوه است و آینده را غبار غفلت گرفته است.
و آنگاه که نیکو جنبیدی جهانت یکسره مسحور توست.
برخیز به رسم عیاران و هرگز بیمناک نباش و اندوهگین نشو
که صبح ، صبح عیاری و زمان ، زمان خدایی توست.
صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن
"من مردی عیار پیشه ام ، اگر نانی بیابم بخورم و اگر نه ، خدمت عیاران و جوانمردان کنم . و اگر کاری می کنم آن برای نام می کنم و نه از برای نان...
از کتاب سمک عیار