سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :93
بازدید دیروز :29
کل بازدید :173641
تعداد کل یاداشته ها : 180
103/9/3
4:4 ع
موسیقی

 

بیا بنویسیم روی خاک ، رو درخت ، رو پر پرنده ، رو ابرها

بیا بنویسیم روی برگ ، روی آب ، توی دفتر موج ، رو دریا

 

بیا بنویسیم که خدا ته قلب آینه ست

مثل شور فریاد یا نفس تو حصار سینه ست

 

با همیشه موندن وقتی که هیچی موندنی نیست

اوج هر صدای عاشقه که شکفتنی نیست

 

با صدا می آم همه جا تو رو می نویسم

توی آینه گریه هام ، گونه های خیسم

 

ای که معنی اسم تو آسمون پاکه

ریشه صدا ، نبض عشق ، زیر پوست خاکه

 

توی خواب خاک ، ریشه ها موسم شکفتن

همصدای من می خونن وقت از تو گفتن

 

چشم بسته ام رو تو بیا به سپیدی وا کن

با ترانه نفسهات باغچه رو صدا کن

 

با ترانه نفسهات من ترانه می گم

اسم تورو مثل یک غزل عاشقانه می گم

 

بیا که دیگه وقتشه ، وقت برگشتنه

بوی پیرهنت که بیاد لحظه دیدنه

 

بیا بنویسیم روی خاک ، رو درخت ، رو پر پرنده ، رو ابرها

بیا بنویسیم روی برگ ، روی آب ، توی دفتر موج ، رو دریا

 

از آلبوم سپیده دم زنده یاد مهستی


  
  

دریاسر اسم دره ای زیبا در ارتفاعات دوهزار شهسوار و در دامنه کوه سیالان است.

این دره به دلیل باز و صاف بودنش مشهور است و با توجه به کوهستانی بودن منطقه وجود چنین دره ای صاف کوهپیمایان رو شگفت زده می کنه.

آخرین باری که من به دریاسر رفتم ده سال پیش بود . و امسال عید تصمیم گرفتم که تجدید خاطره کنم.

مسیر حرکت:

از شهسوار تا انتهای جاده دوهزار حدود 30 کیلومتر را با ماشین طی کردم. دقیقا کنار هتل سیالان پیاده شدم و مسیر محلی و البته آسفالت را در سمت چپ جاده وارد شدم. تا رسیدن به دریاسر چهار محله به نامهای کلیشم ، هلو کله ، نسر و عسل محله را در پیش داشتم. البته جاده تا هلو کله آسفالته هست و از اونجا هم تا عسل محله خاکی ماشین رو می باشد.

کل مسیر را که از روی گوگل ارت اندازه گیری کردم از هتل سیالان تا اول دشت دریاسر حدود 12 کیلومتر می باشد. برآورد من طی کردن این مسیر ظرف مدت سه و نیم الی چهار ساعت بود. روستاهای کلیشم و هلو کله را در یک هوای واقعا گرم طی کردم.

دفعه قبل من از هلو کله از طریق یک جاده کنار رودخانه مال رو تا عسل محله را طی کردم . ولی هرچه که از محلی ها پرسیدم هیچ کس آن را به لطف جاده آسفالته و ماشین نمی شناخت. من هم کم کم باورم شد که این مسیر وجود ندارد. درحالیکه بعدا که به گوگل ارت مراجعه کردم بسیار تاسف خوردم چرا که هم راه یک ساعت طولانی تر شد و هم منظره های بکر دره و رودخانه را از دست داده بودم. محض اطلاع پس از پایان جاده آسفالته در هلو کله سمت چپ یک پرورش ماهی وجود دارد که از کنار رودخانه آن می توان به عسل محله رسید.

محصول اصلی این روستاها باغات فندق بود که همگی شکوفه زده بودند و پای درختان دست کاشت شده پر از گل های پامچال بود.

 باغ فندق

پس از هلو کله به روستای نسر رسیدم با حدود 20 خانه. این روستا بروی زمین صافی قرار دارد و باغات فندق آن را احاطه نموده است. متاسفانه شوق صعود شانس گرفتن عکس های بیشتر و زیباتر از این روستا را از من گرفت.

 روستای نسر

بالاخره پس از یک ساعت و چهل دقیقه جاده نوردی! به روستای ییلاق نشین عسل محله رسیدم.

از اینجا با دوستی طبیعت مرد همراه شدم به نام آقای علی صفا . که بسیار انسان فرهیخته و طبیعت مردی هست. دو نفری راه دریاسر را در پیش گرفتیم و هر چند هرزگاهی جهت گرفتن عکس از مناظر توقف می کردیم. ایشان می گفت که دو روز پیش برف بسیار زیادی آمده که بیشتر آن در اثر گرمای غیر معمول هوا آب شده است.

بهر حال بعد از یک ساعت و نیم دیگه به ابتدای دشت دریاسر رسیدیم.

منطقه ای بکر که البته شایعه هست که در زمان شاه قرار بود در آنجا بزرگترین بیمارستان قلب خاورمیانه را احداث کنند. که واقعا پر بیراه نبوده است. این دشت زیبا پر از بوته های زرشک ، آلو و فندق است. و همیشه جوی آبی از میان آن می گذرد و در اردیبهشت این دشت پر از گلهای وحشی می شود.

جهت طی کردن طول این دشت و رسیدن به دامنه های شمالی کوه سیالان و سر دریاسر و خانه بن می بایست حداقل چهار ساعت دیگر وقت صرف کرد.

نا گفته نماند که از ابتدای پیاده روی درد غریبی را در قسمت داخلی کف پای چپ احساس می کردم و این موضوع کار برگشت مرا بسیار سخت کرد. با اینکه برای ناهار در عسل محله توقف کردم ولی زمان بازگشت من تا کنار جاده اصلی دوهزار بیش از چهار ساعت و نیم خالص طول کشید.

 


89/1/9::: 11:24 ص
نظر()
  
  

مارکوه اسم یک تپه ای میان شهرهای شهسوار و رامسر هست که یک قلعه قدیمی و احتمالا نظامی بالای اون قرار داره. چهره این کوه از زاویه دید شرقی بسیار پر ابهت به نظر می رسد.

در دوران بچگی وقتی با بچه های محلی به این کوه پر ابهت نگاه می کردیم  اونا وجه تسمیه ماکوه را اینچنین عنوان می کردند. که اونجا قلعه ای هست که متعلق به یک مار بزرگه و اون مار به دور میله ای بزرگ خودشو میپیچه و بالا میره.

 از بچه گی دوست داشتم که اونو فتح! کنم. ولی هیچ وقت فرصتی دست نداد تا اینکه...

روز اول عید امسال علی رغم بارون شدیدی که تو منطقه می بارید دیگه من عظمم رو جزم کرده بودم.  

 

مسیر حرکت:

اگر از طرف شهسوار به رامسر برویم بعد از پل چالکرود تابلوی جنت رودبار و گالش محله رو می بینیم. این همون جاده ای هست که به طرف جنگل های دالاخانی میره.

یک جاده آسفالته مستقیم به طول 4کیلومتر را حدود 45 دقیقه به طرف جنوب پیاده روی کردم و به روستای شستا رسیدم. اینجا جاده اصلی با یک زاویه حدود 70 درجه به شرق متمایل شده و به طرف جنگل دالاخانی می رود . من در سر پیچ به طرف غرب رفتم و پس از عبور از روستای شستا و یک پل و گذشتن از کنار امامزاده به دامنه شمالی مارکوه رسیدم. در ادامه راه دامنه شرقی کوه را با یک پیچ تند تا جنوب تپه طی نمودم. جاده همچنان آسفالته است. پس از گذشتن از کنار یک مدرسه قدیمی که طرف چپ جاده است اولین جاده خاکی سمت راست را رفتم داخل. تا اینجای پیاده روی حدود یک ساعت و ربع طول کشید. این جاده خاکی که دارای شیب ملایم و کاملا ماشین رو می باشد حدود یک کیلومتر مسافت دارد تا به پله های مارکوه برسیم. 311 پله راحت (ارتفاع کم و پهنای مناسب) و زیبا تا بالای کوه شمردم که البته قدمت این پله ها معاصر هست فکر می کنم حدود 60 سال باشه(همینجوری حدس زدم!).

 

قبل از اینکه پله ها رو بالا بریم یک سیستم رادار هواپیما در سمت چپ میبینیم. این مربوط به سیستم راداری هست که در کل کناره دریای مازندران در زمان شاه آمریکایی ها برای کنترل هواپیماهای شوروی نصب کردند که البته در دوره بعد از انقلاب هنوز نتوانستند از آن بهره برداری کنند. موقعیت این رادار بسیار عالی است چراکه در نوک تپه قرار ندارد ولی کاملا کناره دریا رو به شمال را پوشش می دهد.

 

از 311 پله بالا میروم و بالاخره به قلعه مارکوه می رسم. این قلعه اشراف بسیار عالی بروی دشت رامسر و شیرود دارد. قدمت آن را همانطور که گفتم به قبل از اسلام نسبت می دهند که احتمالا درست هست. چراکه در آن زمان مردم بیشتر در دامنه کوه ها اسکان داشتند . و شهرهای شمال ایران به صورت یک حکومت واحد نبود و دارای حکومت محلی بود این ها باعث می شد بروی هر تپه ای که بر روی دشتی مسلط هست یک قلعه جهت کنترل عبور و مرور بسازند. دسترسی به این قلعه سخت نیست بنابراین نمی تواند جنبه محافظتی داشته باشد بلکه بیشتر جنبه دیده بانی دارد.  این قلعه مدل کوچک قلعه رودخان در گیلان است و چهار برج دارد که سه تای آن کاملا سالم هست. مساحت قلعه حدود 500 متر است. وقتی که من رسیدم اونجا فقط نگهبان قلعه حضور داشت. و بر خلاف پایین باران نمی آمد. و همه چی دست به دست هم داد تا یک ظهر بارانی و مه آلود را در روز اول عید با تمام وجود لمس کنم.

گرچه تجهیزات من برای این راه پیمایی با توجه به بارانی بودن دو عیب داشت. یکی اینکه از کتانی در روز بارانی استفاده کردم که باعث چلپاچ آب روی آسفالت به داخل کفشم می شد و آن را خیس می کرد. برای تعدیل این موضوع از کناره جاده که خاکی بود عبور کردم . همچنین متوجه شدم که بادگیر من تقلبی است و زیر باران ممتد و ریز شمال دوام ندارد.

سد میجران:

این سد به فاصله 5 کیلومتر به طرف جنوب از مارکوه قرار دارد که البته جاده تا تاج سد آسفالته هست. با توجه به منطقه حفاظتی سد شما نمی توانید وارد محوطه یا کناره آن شوید . من قصد دارم دفعه بعد با گذشتن از تپه گالش سرا تاج سد را دور بزنم و با قایقم در این دریاچه زیبا ماهیگیری و قایق سواری کنم. این دریاچه به علت اینکه بروی تپه های جنگلی احداث شده بسیار نادر و زیباست.

 


89/1/8::: 3:10 ع
نظر()
  

 

یکی واسم تعریف کرد که زندگی مثل گیاهه

 

باید مدام حواست بهش باشه . به موقع آبش بدی . به موقع کودش بدی . به موقع نوازشش کنی

 

بعضی وقت ها آدم فکر می کنه که گیاه زندگیش مقاومه و نیازی به این کارا نداره .

 

اون موقع هست که زندگیشو دوسر سوز می کنه.

 

وقتی که دیگه گیاه نیست زندگی هم نیست


  
  

Without you, in a moonlit night again
I passed through that lane
My entire being turned into eyes
For seeking you in that paradise
The anticipated joy for seeing you
Refilled the over filled cup of my being anew
Like the foolish lover that I was before
I became the very same once more.
Within my soul and in full spree
Bloomed in joy the flower of memory
A hundred gardens of memory smiled in glee
The scent of a hundred memories encircled me.
I remembered one night in there together
We flew in that seclusion fair
We squatted an hour by that brook there.
Your eyes had housed all the secrets of the world,
I gazed at you spellbound your beauty to behold.
The sky was clear and the night calm,
The fortune at ease and the tamed was time.
The moon in a bunch in water it bathed
The trees branches the heaven praised.
The night, the moon, the flower and the rock.
Danced in the nightly tunes around the clock
I remembered you addressed me and you were saying:
Avoid this love matter and its playing.
Behold this water for a moment as it flows.
And look at its passage as it goes
The water mirrors the image of a love that flies.
Now that you are anxious for a look love wise
Soon your heart will find another love in great
surprise- For forgetting this love in its grip
I advise you to go for a trip
(3) I told you: "Forgetting love?
Will it forbid the Heaven above,
To take a trip I never will,
The very first time I fell in love"s thrill.
Bird like I perched at your window seal,
Though you stoned me I sat there still
I flew not away and without peril
Then I told you that I as a game,
I am the very deer tame.
To be captured by you in this claim,
I have circled you all over my sweet dame
And I lingered there ever the same.
A tear from a tree branch was shed
The night bird uttered a bitter cry then fled
A tear drop lingered in your eyes
The moon laughed at your love in surprise
Then no answer was given to me and then
The sorrow overshadowed my heart again
I did not severe that strain
Into the darkness that night and others they flew
In none of them they did not see you
You asked naught about your love one true
You cannot imagine how I felt in going through

 

BY: Freydoon Moshiri
Translated bY :AmirHossein Ansari

 

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شد م خیره بد نبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد ازجام وجود م
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
*** یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم ودران خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب ارام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته دراب
شاخه ها دست بر اورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آوای شب آهنگ
*** یادم آمد تو بمن گفتی" از این عشق حذرکن
لحظه ای چند براین آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
توکه امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت بادگران است
تافراموش کنی چندی از این شهر سفر کن"
*** باتوگفتم
"حذر از عشق؟
حذر از عشق ندانم
سفر از کوی تو هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر سر بام تو نشستم
تو بمن سنگ زدی من نه پریدم نه گسستم
باز گفتم که توصیادی و من آهوی دشتم
تا بدام تو بیفتم همه جا گشتم و گشتم
نه بریدم نه گسستم"
اشکی از شاخه فروریخت
مرغ شب ناله تلخی زدو بگریخت
اشک درچشم توغلطید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
رفت در ظلمت شب آن شبوشب های دگرهم
نگرفتی دگر از عاشق افسرده خبر هم
نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم !!


88/8/11::: 10:0 ص
نظر()
  

نگاه به دوران کودکی همیشه برای آدم ها لذت بخش است.

یک دوره کوتاه ولی کلی تجربه های ناب

ناب از بابت اولین ها و موثرترین ها

 

اولین دعوا ، اولین دروغ ، اولین دوست ، اولین گم شدن ، اولین کلمه ، اولین عشق

 

تجربه های ساده ، هیجان های بزرگ

 

ناب ناب.

 

چرا بچه ها معصومند ؟ درحالیکه بدترین کارها رو توی بچه گی انجام دادیم. دروغ ، دعوا ، دزدی ، فحش و...

 

چونکه هنوز توی بچه گی وجدان شکل نگرفته بود؟

آیا وجدان مثل دندان است؟!.

 

بگذریم...

 

من یه بچه از طبقه متوسط بودم . چرا این قشر مهم تر از دو قشر بالا و پایین جامعه نیست؟.

من نه آنقدر فقیر بودم که مجبور باشم برای کمک خرج خانواده کار کنم و نه آنقدر توانمند که بتوانم اسکیت بورد بخرم.

من درحالیکه هیچ کس فیلمم را نمی ساخت ، هم به بچه عمله که غروب ها با پول بر می گشت خانه حسرت می خوردم و هم به بچه پولداری که پدرش واسه اینکه تجدید نیاره واسش آتاری می خرید.

آره من درحالیکه به ناروا همکلاسی ضعیفم رو وادار کردم 10 تومان پول گمشده من را برگرداند ، واسه یک ساعت آتاری صاحبش مجبورم می کرد که با بهترین دوستم قهر کنم.

 

و این است مهمترین ویژگی بشر:

 

میل به داشتن (شاید هم جنون به داشتن)

 

این میل به داشتنه که باعث می شه به ندار زور بگی و جلوی دارا سر تعظیم فرود بیاوری

 

آیا وجدان ما با بدی ها رشد کرده؟!

آیا وجدان همون بچه گیه؟!

آیا من وجدان دارم چون کودکی دارم؟!

 

وه که چه ناب است تجربه های کودکی

 

 

 


88/7/23::: 3:19 ع
نظر()
  
  

 

فرق پرسپولیس با استقلال اینه که اگر 6 امتیاز از پرسپولیس کم بشه بازم قهرمان میشه ولی اگر از استقلال 6 امتیاز کم بشه سقوط می کنه به دسته دو !

 

بالاخره فوتبال چیزیه که منطق بر نمی داره و من هنوز نتونستم (و البته نمی خوام) که تعصبم روی پرسپولیس رو متعادل کنم

 

قهرمانی قرمز ها مبارک


  
  

همه ما کشور سوییس را با ساعت و بانک و مردمان قانون مدار و البته مدینه فاضله می شناسیم. و می دانیم که یک کشور کوچک است با تاریخ نه چندان ریشه دار و مستقل.

در قیاس انسانی ، سوییس را یک پسر مو شانه کرده ، مرتب و پاستوریزه می توان تصور کرد که با ادب حرف می زنه و تا حالا توی عمرش (خدایی نکرده) دعوا هم نکرده است.

با این اوصاف این کشور کوچیک مامانی هم مثل تمام ملت های دنیا برای خودش افتخاراتی دارد.

موضوع بر می گردد به چند سده قبل زمانی که امپراتوری اتریش بر قسمت اعظمی از جمله سوییس سیطره داشت. در پی جنبش های استقلال طلبانه کشورها سوییسی ها هم قد علم کرده بودند تا به استقلال برسند. امپراتوری نیز یک لشگر مجهز برای سرکوب جنبش های مردمی و چریکی فرستاد. این لشگر می بایست از منطقه ای به نام سام باخ عبور می کرد تا بتواند خود را به مرکز استقرار چریک های مردمی برساند. در این منطقه پلی نیز به همین نام وجود داشت. مردم این منطقه برای تاخیر در حرکت لشگر و ایجاد فرصت برای گروه های چریکی با هم عهد می کنند که راه پل را ببندند و هر یک چندین سرنیزه از سربازان اتریشی را در سینه خود جای دهند. و آنها با تجمع در پل و با استفاده از تجهیزات ابتدایی این چنین کردند و با تمام وجود در مقابل لشگر مهاجم ایستادگی نموده و در پیشروی آنها تاخیر صورت دادند.


  
  

 

 

وای که چقدر این شهر را دوست دارم. پیاده روی شب هنگام توی بلوار با اون نسیم سحر آمیزش برای اولین مجبورم کرد که پیش خدا اعتراف کنم که آرزو دارم 100 سال زنده باشم و همیشه برم شهسوار تا نسیم بهشتی شب های آن را لمس کنم.

به این اضافه کنید بوی گل شب بو را ، بوی نم رختخواب را به هنگام خوابیدن ، بوی چوب های سوخته جنگلی ، لهجه شهسواری ، آرامش سپیده دم دریا ، مرموزی کوه و جنگل ، تلاش طاقت فرسای کشاورزان ، پل قدیمی شهسوار ، چهارشنبه بازار و دوشنبه بازار ، خانه مادر بزرگ ، لذت ماهیگیری در صبح ، چوب زدن ماهی در بازار ماهی فروشان ، سیر ترشی ، لبی تره ، باران ، شی و ده ها چیز خوب دیگه که منو جادو می کنند.

چه شکنجه بزرگیه که آدام ها را از دیدن زادگاهشان محروم کنند. برای من غیر قابل تصوره.

 

 

 

 

 

 

 

 


  
  

به هیزم شکن ماهری کاری دریک تجارتخانه بزرگ چوب پیشنهاد شد ادامه مطلب...

85/7/15::: 12:37 ع
نظر()
  
  
<      1   2   3   4      >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ پسرک خانه ای داشت بروی خر پشته