سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :13
بازدید دیروز :31
کل بازدید :171280
تعداد کل یاداشته ها : 180
103/2/10
3:11 ص
موسیقی

 

هر که چرایی زندگی را دانست ، با چگونگی آن کنار می آید.


89/3/29::: 1:46 ع
نظر()
  
  

Today morning I got to my office at 7 and I felt hungry so much

I found the office servant and ordered him to bring some beard and cheese for me

After minutes  , I saw him standing in front of me with stupid smile on his face

 

Oh  , my god , what is that

He was shaking something in his hand  , he had rubbed the cheese on the bread and had rolled it !!!!!

I said myself   “ why does he think I want my breakfast like this ?”

After a second  , I said “ thank you , please get me my routine  tea service”

 


89/3/12::: 8:15 ع
نظر()
  
  

 

این خیلی خوبه که آدم تو لحظه زندگی کنه (این روزها مده)

 

وقتی داری ثانیه ها رو خسته می کنی و به خودت حال می دی ،

توی گوشه ذهنت ساعت های سنگین کسانی رو که دوستشون  داری  فراموش نکن

 

دروازه خوشبختی توجه به دیگرانه . دیگرانی که دوستشون داری و دوستت دارن

و همچنین بقیه کسانی که می تونی دوستشون داشته باشی و می تونن دوستت داشته باشن

این فرصت رو از خودت نگیر

 

خدا همه چیزهای بد رو آفریده که انسان احساس خوشبختی نکنه

ولی یه چیزه خوب رو هم آفریده که به اون احساس خوشبختی بده و اون خود انسانه

 

خوشبختی زمانی معنی داره که بتونی با دیگران تقسیمش کنی


  
  

مسیر بعدی کجاست ؟

 

این چیزیه که غالبا بهش فکر نمی کنیم.

 

حرکت عمر آدم رو زیاد می کنه. حالا اگه خدا عمری باقی بذاره می خوام این مسیر رو برم .

 

این کوه رو از نسامه دور زدم. حالا می خوام از منجه لات حدود 8 کیلومتر جنگل نوردی کنم تا جاربند. و از مسیری برم که جاده مال رو هم نداره . توی این جنگل ها احساس آرامش می کنی

 

و هر لحظه باید منتظر باشی تا با چیزه فوق العاده ای مواجه بشی . یک بار توی جنگل های نسامه یه سد دیدم که یک سگ آبی ساخته بود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


89/3/10::: 8:23 ص
نظر()
  
  

 

 

When I wake up in the morning she is there

With her sleepy smile and a long night of windy hair

And when I hold her close beside me

Well it feels so good

That I"d like to stay here all day long

If there"s a way that I could

 

And when we go downstairs and start off onto the day

Just one more cup of coffee, and I"m on my way

We may not have perfection

But we"re halfway there

And I know it"s sentimental

But I just wanted to say

 

     That all the love I have inside me is for you

     All the love I have inside me is for you

     All the love I have inside me is for you

 

And when I"ve had a heavy day and I"m going home

She gives me time if she sees I want to be alone

Ah but when the evening"s over

And we go to bed

Here comes the same old feeling

It"s like a song in my head

 

     Well all the love I have inside me is for you

     All the love I have inside me is for you

     All the love I have inside me is for you

     Here"s my love song to you, you

 


  
  

 

گذشتن از کنار یک خانه ، از کنار درخت ، از کنار مردم

از عرض خیابون ، از کنار یه میدون

... و باز هم گذشتن به امید دیدن

 

 حاصل کار بیهوده چیه؟

 تولد یک خاطره ؟!

 

شغل من کهنه کردن خاطره هاست

بیهوده ترین کار دنیا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


  
  

 

کلاغ محله ما صبحش رو مثل چند روز گذشته با کسالت شروع کرد.

 

اون مثل همیشه پرید روی یه شاخه درخت چنار روبروی مغازه سوپری پیرمرد.

 

پیرمرد مغازش رو صبح ها ساعت 7 باز می کرد . اون هر روز متوجه حضور کلاغ می شد و بدون توجه به اون جلوی مغازش رو جارو می کرد.

 

وقتی سایه سنگین کلاغ رو روی خودش احساس می کرد بی اختیار کمی غرو لنگ می کرد.

 

کلاغ واسش همیشه یاد آور مرگ بود و این موضوع اون رو عذاب می داد.

 

ولی اون روز وضع فرق داشت...

 

پیرمرد برای اولین بار که حضور کلاغ رو حس کرد ، کمرش رو به سختی راست کرد و به اون خیره شد.

 

کلاغ فکر کرد اشتباهی شده و اون هم زل زد توی چشم پیرمرد.

 

ته نگاه پیرمرد حکایت از روایت همیشگی نداشت. نگاه اون نمی لرزید و نشانه ای از اتفاق جدید با طعم امید وجود داشت.

 

این نگاه ته دل کلاغ رو لرزوند. و در نهایت مغلوب شد و مجبور شد بپره روی دیوار همسایه . پیرمرد با نگاهش اون رو تا دیوار همسایه دنبال کرد و با لبخندی تلخ و امید وارانه به کار خودش ادامه داد.

 

کلاغ از این موضوع متحیر شده بود و در همین حال همسایه با موتورش از در خونه زد بیرون. اون  مرد گرفتاری بود که غالبا تفاوتی بین کلاغ و قناری قائل نمی شد.

 

کلاغ برای خود نمایی و البته فراموشی نگاه سنگین پیرمرد ، پری تکان داد. مرد متوجه اون شد و نگاهی کرد...

 

سپس دوباره نگاهش را برگرداند و ثانیه ای چند به کلاغ خیره شد.

 

انگار که اون هم بوی مرگ کلاغ رو حس کرده بود.

 

این اولین تجربه نا امیدی کلاغ بود . اون خودش رو ورندازی کرد و حس می کرد که سینه هاش دیگه صلابت و برجستگی قبل رو نداره . حتی احساس می کرد که نظم نفس کشیدنش به هم خورده.

 اون تمام شب رو با کابوس قطع شدن نفس هاش گذروند.


  
  

 

عزیزم ، منتظرت بودم ولی نیومدی.

 

وقتی به شهرت رسیدم لحظه شماری می کردم تا یکباره دیگه همدیگه رو سر زده ملاقات کنیم.

شب ها به شوق دیدنت خواب رو کلافه کردم و صبح به خیال شنیدن صدای تو سراسیمه به پای پنجره دویدم.

ولی تو نیومدی.

 

با خودم گفتم باهات یه قراره عاشقانه بذارم

واسه همین کت و شلوار پوشیدم و به خودم عطر زدم

حتی چترم رو هم جا گذاشتم!.

 

اومدم سر قرارمون

روی پل ، کنار رود ، زیر طاق آسمون

با ذره ذره ی امید ، به اندازه تمام دانه های نوازش تو

 با سینه ای گشاده و له له شسته شدن ، برابر با عطش گیاه

ولی تو نیومدی .

 

حالا می ترسم

نکنه رود از شهر عبور کرده باشه؟

اصلا آسمون منو ندیده باشه؟

تا تو بیای ، باد هم رد پام رو برده باشه ؟

 

یادت باشه منتظرت بودم بارون

ولی تو نیومدی


  
  

همه آنچه که طبیعت زیبا لازم داره دره های الموت یکجا داره.

باید اعتراف کنم که این منطقه هزار دره زیبا ترین مناظری رو داره که تا به حال دیدم.

 

هزار دره بکر و زیبا و البته بسیار متفاوت با هم. هر دره چیزه جدیدی داره که تو دره های دیگه نمی بینی. کوه های متفاوت ، سبزه های در طیف های متفاوت ، گل های وحشی و درختان متفاوت و حتی خاک ها به رنگهای متفاوت. انگار که خداوند مدام در این دره ها مشغول نقاشیه.

 

مسیر تا دریاچه اوان :

یک ساعت و ربع از تهران تا ابتدای شهر قزوین با ماشین طول می کشه. تابلوی الموت رو پیدا کنین و به سمت راست و البته شمال مسیر را طی کنین. تمام مسیر پر از دره و گردنه با پیچهای خسته کننده است. طول جاده تا معلم کلایه (الموت ) 65 کیلومتر است. پس از عبور از رجایی دشت و گرمدره در فاصله 10 کیلومتری الموت به سمت چپ از جاده خارج می شوید و وارد منطقه زر آباد می شوید. تا اینجا حدود یک ساعت و نیم دیگه رانندگی کردید.

 

این جاده فرعی که آسفالته هم هست شما رو ظرف مدت نیم ساعت تا چهل دقیقه به محله وربن و دریاچه زیبای اوان می رسونه.

 

زیبایی این دریاچه خستگی شما رو از تن به در می کنه. گرچه ماهیگیری در این منطقه ممنوعه و در صورت دستگیری باید بروید دادگاه ولی می توانید در آنجا قایقرانی کنید و از طبیعت زیبا لذت ببرید.

 


89/2/4::: 3:0 ع
نظر()
  

 

از انیشتین خواستند که تعبیر ساده ای از قانون نسبیت ارائه کند که چنین گفت:

 وقتی دستت رو روی بخاری داغ می زاری یک لحظه هم برات ساعت ها می گذره و وقتی که یک شب با محبوبت خلوت کرده ای تمام شب برات مثل یک لحظه می مونه.

 

دیگه از این ساده تر نمیشه نسبی بودن زمان را شرح داد.

 

می گن وقتی به ستاره ها نگاه می کنی داری چند میلیون سال پیش رو می بینی. حالا اگه به چند ستاره با فاصله های مختلف نگاه کنی داری زمان های مختلف رو در یک زمان نگاه می کنی.

 

حالا فرض کنیم بشه سرعت نور رو که از یک ستاره متصاعد می شه کمتر یا بیشتر کرد. بنابراین اگه امکان عکس گرفتن از این تصاویر باشه یعنی ما می تونیم تصاویر زودتر را که با سرعت نور کمتر می رسند دیر تر ببینیم . و یه جورایی مثل فیلم ضبط شده می شه که اول هر جاشو دوست داشتیم می بینیم.

 

آیا پارادوکسی وجود دارد؟

ثابت شده که هر جسمی بیش از سرعت نور حرکت کنه تبدیل به انرژی میشه و ثابت شده که سرعت نور بسته به جرم ماده ای که از کنارش می گذره می تواند کمتر بشه.

مثلا در سیاه چاله ها نور می تواند کند ، منحرف و یا حتی گم بشه.یعنی اگه شما توی یک سیاه چاله زندگی کنی می تونی زمان رو در گذشته متوقف کنی و یا آینده رو ببینی.

 

جالب اونجایی هست که زمان با انحنای نور منحنی می شه. شاید بشه آینده رو به گذشته وصل کرد؟.

یعنی به جای اینکه روی بردار مستقیم زمان حرکت کنیم می تونیم روی دایره زمان حرکت کنیم. اون موقع دیگه گذشته و آینده معنی نخواهد داشت!.

 


89/1/30::: 5:7 ع
نظر()
  
<      1   2   3   4      >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ پسرک خانه ای داشت بروی خر پشته