سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :11
بازدید دیروز :29
کل بازدید :173559
تعداد کل یاداشته ها : 180
103/9/3
12:5 ع
موسیقی

این شب ها اگه همت کنی و مثل من ساعت 3 بزنی تو دل خیابون های تهرون ، شب های دل انگیزی رو تجربه خواهی کرد. شب های متفاوت با آدم های متفاوت.

شانس این رو پیدا می کنی تا خیابون ولی عصر رو با سرعت 80 کیلومتر بری بالا و برگشتنی ماشین رو بزاری تو دنده 2 و با خیال راحت در حالیکه کله پاچه رو هضم می کنی به آهنگ مورد علاقت گوش بدی و از غول خفته خیابون های تهران در امان باشی.

اطراف کله پزی سید مهدی نزدیک باغ فردوس می تونی ماشینهایی رو ببینی که توی روز عمرا بتونی. جوون های خوش تیپ با هیکل های ورزیده . دخترای خوشگل و رنگارنگ پشت ماشین های مدل بالا.

دوستم می گه اگه یه آماری بگیری می بینی بیشتر اینا با پوله مهریشون رفتن ماشین شاسی بلند خریدن. نوش جونشون حالا منفعتش به همه می رسه. یه زمانی معلوم بود کی پشت چی می شینه. مهندسا رنجروور و کامارو می روندن ، معلم ها تویوتا کرولا ، بانکی ها پژو 504 ، دکترا بیوک و شورلت و کارخونه دارها کادیلاک و بنز. اما حالا نمیشه فهمید طرف چکارست.

خلاصه این شب ها مختص اونایی هست که روزها کار ندارن و به قولی غم نون ندارن . بیشتر اونان با بعضی ها مثل من که خواب ندارن و وسوسه کله پاچه می کشوندشون تو خیابون. کله پاچه دستی 26 هزار تومن!.

یه زمانی ماه رمضون خنده مکروه بود. الان کارناوالیه واسه خودش. ملت بیشتر می خورن ، بیشتر می خوابن و بیشتر تفریح می کنن.


90/5/23::: 5:0 ع
نظر()
  
  

به دیوار خلوت ترین گوشه اتاقم تکیه داده ام و بسیار مشتاقم تا در باره این چار دیواری روشن و خنک بنویسم. به مانند خطاطی حرفه ای به روی زمین نشسته ام و دفترچه ام را بروی زانوی راست قرار داده ام. اوه خدای من اسم اون خطاط چی بود ؟.

اینجا اتاق من است از این زاویه که نشسته ام بسیار دلباز می نمایاند. روشن است و به اهتمام مداوم کولر آبی خنک. اینجا آینه ای دارم که هر چند روز یکبار جلویش فیگور می گیرم. وقتی که اندکی ورزش کرده باشم احساس می کنم عضلاتم بزرگ تر شده اند. از این روی خودم را در موقعیتی از نور لامپ قرار می دهم تا سایه روشن های ماهیچه هایم بدنم را قابل اعتنا تر نشان بدهد.

من در این اتاق سکوت را به سان ناظم مدرسه تماما بر قرار می کنم. اینجا فقط افکار حق دارند آزادانه به هر سوی حرکت کنند و در شمایل هر وسیله ای خاطراتی را زنده کنند. خاطراتی بسیار دور ، خاطراتی بسیار نزدیک.

افکار من به سان شاهزاده هایی مغرور و آسوده از گزند زمانه اینجا رژه می روند . آنها حق دارند مرا گاهی شاد و گاهی غمگین نمایند. آنها حق دارند مرا گاهی مسحور نمایش تاثر باری نموده و اشکم را قطراتی چند جاری نمایند. آن ها حق دارند لبخند رضایت را بر لبان من نقاشی کنند.

ما اینجا تنها نیستیم و مدام با هم در حال گپ و گفت هستیم . افکار من شخصیت های متفاوتی دارند . آنها تمنا و تقلای مرا در زندگی بازگو می کنند. آن ها در این اتاق جلوی من رژه می روند و منتظرند تاثیری در من ایجاد کنند. آنها می دانند من همه آن ها را دوست دارم و تایید می کنم.

اتاق من همه گونه است. حسی تنیده از امید و رخوت. او مرا تسلیم خود کرده است. گاهی با اشتیاق مرا به درون خود کشیده و کتابی دستم داده تا یکسره آن را بخوانم . گاهی دیوانه وار مرا فراخوانده تا فورا سوگواری برای لحظات تاسف بر انگیز زندگیم بر گزار نمایم. او مرا با هیچ عوض نمی کند . من نیز هم.

در اتاق من یک گلدان بزرگ با سه شاخه بامبو یکمتری هست. آنها اول که به اینجا آمده بودند بسیار افسرده بودند و حتی برگ یکی از آنها زرد شد. اما الان بسیار امید وار بنظر می رسند و حسابی ریشه کرده اند. آن ها پیوسته به سقف چشم دوخته اند و امید رسیدن به آن را یک لحظه هم از سر بیرون نمی کنند. حتی زمانی که بعضی وقت ها به آنها نور کافی نرسیده و یا آب گلدانشان کم شده است. آن ها نماد تجدد و آینده نگری اتاق من هستند و تمام وسایل اتاق از دیدنشان شوق زده می شوند.

اینجا یک تخت تاشو هم هست که پوزه ای دراز دارد. او خلق اتاق مرا تنگ می کند وقتی که پاهایش را تا وسط اتاق دراز می کند. او مرا به آرتروز گردن و وقت تلف کردن دعوت میکند. ولی من سعی می کنم از او دوری کنم.

کتابهایم سریع تکثیر می شوند و از این روی به بقیه فخر می فروشند. تجهیزات صوتی و تصویری اتاق من انگار که اعتماد به نفسشان را از دست داده اند و بسیار متاسف هستند که من زیاد بلد نیستم با آنها کار کنم. قالیچه ها بازیگوشی می کنند. آنها مدام بروی سرامیک سر می خورند. دنبل هایم گویی اضافه وزن دارند و کمی خرفت به نظر می رسند.

اینجا قلم و دفتر و کتاب سوگولی شده اند و بسیار با غرور می مانند. اینها چیزهایی هستند که مطمئنند که تقریبا هر شب به سراغشان می روم و با آنها بازی می کنم.

اینجا اتاق من هست که در آن ریشه های تازه روییده است.

اینجا اتاق من هست که دارد قانع می شود تا تغییر کند.


  
  

 

عزیزم ، منتظرت بودم ولی نیومدی.

 

وقتی به شهرت رسیدم لحظه شماری می کردم تا یکباره دیگه همدیگه رو سر زده ملاقات کنیم.

شب ها به شوق دیدنت خواب رو کلافه کردم و صبح به خیال شنیدن صدای تو سراسیمه به پای پنجره دویدم.

ولی تو نیومدی.

 

با خودم گفتم باهات یه قراره عاشقانه بذارم

واسه همین کت و شلوار پوشیدم و به خودم عطر زدم

حتی چترم رو هم جا گذاشتم!.

 

اومدم سر قرارمون

روی پل ، کنار رود ، زیر طاق آسمون

با ذره ذره ی امید ، به اندازه تمام دانه های نوازش تو

 با سینه ای گشاده و له له شسته شدن ، برابر با عطش گیاه

ولی تو نیومدی .

 

حالا می ترسم

نکنه رود از شهر عبور کرده باشه؟

اصلا آسمون منو ندیده باشه؟

تا تو بیای ، باد هم رد پام رو برده باشه ؟

 

یادت باشه منتظرت بودم بارون

ولی تو نیومدی


90/5/2::: 1:58 ع
نظر()
  
  

با ارزش ترین چیز توی دنیا چیه؟

پول که حتما نیست. !

خوشبختیه؟

من فکر می کنم که امیده

چون بی امیدی بدترین چیز توی دنیاست

چند شبه که دیگه نمی خوابم

کاشکی اونقدر بد بودم تا لااقل به امید کینه و انتقام شب ها خوابم می برد

ولی نیست. هیچی نیست

من هستم و یک تنهایی کور.

از اون تنهایی ها که آدم رو شاعر می کنه

دلم بارون می خواد ...


  
  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ پسرک خانه ای داشت بروی خر پشته